گفت‌وگو با مرتضی‌علی عباس میرزایی؛ کارگردان فیلم بیرو

 

پروانه احمدی

فیلم بیرو/

در آستانه‌ چهلمین جشنواره فیلم فجر، سراغِ فیلم‌ساز جوانی رفتم که سومین فیلم بلندش به این دوره از جشنواره‌ راه یافته است. فیلم‌سازی که تا چهل سالگی خودش نیز تنها چند گام فاصله دارد. مرتضی‌علی عباس‌میرزایی؛ متولد هفدهم تیرماه سال هزار و سیصد و شصت و یک.

*آقای میرزایی، سلام و وقت به خیر. بهتر است گفت‌وگو را با شنیدن خلاصه‌ای از داستان فیلم‌ آغاز کنیم.

– سلام. همان‌طور که مشخص است “بیرو” داستان زندگی علیرضا بیرانوند (دروازه‌بان تیم ملی فوتبال ایران) است. داستان فیلم به این می‌پردازد که علیرضا کیست و از کجا شروع کرد و چگونه و چه زمان به آرزوهایش رسید. از آنجا به بعدش را همه می‌دانند و او را می‌شناسند. فیلم یک درام ورزشی است. برهه‌ای از زندگی بیرانوند را نشان می‌دهد که او از بازیکن پُست فوروارد تبدیل می‌شود به دروازه‌بان و در این پُست می‌جنگد تا خود را ثابت کند. او در این راه بهای سنگینی می‌دهد و درنهایت به آرزویش و موفقیت می‌رسد.

*آیا از شخص علیرضا بیرانوند هم بازی گرفته اید؟

علیرضا بیرانوند در فیلم حضور دارد اما فیلم در مورد زندگی کنونی او نیست. فیلم برشی از زندگی او است که نقش نوجوانی‌های او را حسین بیرانوند بازی می‌کند. حسین بیرانوند نابازیگر است اما بازی حیرت‌انگیزی را از او خواهید دید.

فیلم بیرو/پشت صحنه/ اختصاصی فیلم‌فمیلی
فیلم بیرو/پشت صحنه/ اختصاصی فیلم‌فمیلی

*پس بازیگر نام‌آشنا یا حرفه‌ای در نقش‌های اصلی یا مکمل فیلم‌تان حضور ندارند؟

– حجم زیادی از بازیگران‌مان نوجوان اند. آدم‌های شناخته‌شده ای نیستند. بازیگران بزرگسال شناخته‌شده که در مقاطعی از فیلم حضور دارند عبارت اند از رضا داوودنژاد، محمد علی‌محمدی، سهیل قنادان، صحرا اسدالهی، سارا والیانی، مهران نائل، حامد نساج، وحید نفر، سعید داخ. اینها نقش‌های مکمل این فیلم اند. بازیگران اصلی نوجوان که سابقه‌ حضور جلوی دوربین را داشته اند یکی مهیار راحت‌طلب است که بازیگر “مغزهای کوچک زنگ‌زده” بوده، دیگری ابوذر فرهادی که در فیلم “پرویز” آقای برزگر بازی کرده، همچنین علیرضا جلیلی که نقش کودکی‌های حضرت محمد را داشته است. بقیه بار اول است که جلوی دوربین می‌آیند.

*حسین بیرانوند چطور؟

حسین بیرانوند در زندگی‌ش حتی سینما نرفته.

*با این حساب کار سختی داشتید.

– فیلم ساختن کلاً کار سختی است.

*ایده‌ اولیه‌ فیلم چطور به ذهن شما رسید؟

– پیشنهاد اولیه از آقای دکتر روزبه پیروز بود که سرمایه‌گذار اصلی این فیلم است. درواقع من می‌خواستم برای فیلم دیگری که آن هم درام ورزشی بود با ایشان صحبت کنم که ایشان علیرضا را پیش‌نهاد دادند. شناخت من از آقای بیرانوند در حد فوتبال و دیالوگ‌هایی بود که در فضای شبکه‌های اجتماعی اینترنتی وجود دارد. بیش از آن نبود. بنابراین ما تحقیق بسیار مفصلی کردیم از صفرِ تولد و خانواده و بسیاری چیزهای دیگر تا به امروز.

*تحقیق شما چند ماه طول کشید؟

– شش ماه طول کشید.

*کمی از روند تحقیق برای‌مان می‌گویید!

– مثلاً با آدم‌های زندگی ایشان رفت و آمد داشتم و خیلی از مسائل دیگر. تمامِ تحقیقاتم مصور است. پس از اتمام تحقیقات، آرشیوی عظیم داشتیم. همه را پیاده‌سازیِ مکتوب کردیم. کامل و جامع بود. اینجا من به آقای دکتر پیروز پیش‌نهاد دادم که اگر قرار است روی زندگی آقای بیرانوند خیلی جدی کار و تمرکز کنیم این مقطع از زندگی بیرانوند را نشان دهیم. الماسی که درون بیرانوند است در این مقطع از زندگی او (نوجوانی او) خودش را بروز می‌دهد. اینجا می‌شود گفت که درحقیقت این فیلم پیشنهاد من بود.

*از این راش‌های آرشیو در فیلم‌تان استفاده کردید؟

– نه. فیلم کاملاً داستانی است.

*فیلم‌نامه را خودتان نوشتید؟

– بله. ما از سال نود و هفت درگیر این پروژه ایم. از نود و هفت تا نود و نُه درگیر تحقیق و فیلم‌نامه بودیم. سال نود و نُه وارد پیش‌تولید و تولید بخش اول شدیم. به دلیل کرونا و شرایط وخیمی که داشتیم کار متوقف شد و پنج روز مابقی که از پروژه مانده بود را در تیرماه امسال گرفتیم.

*آیا در مراحل تولید فیلم به اتفاق خاص و جالبی برخوردید که بخواهید به یادگار ثبت شود؟ آیا مشکل خاصی پیش نیامد؟ به عنوان مثال، بخواهید بازیگر عوض کنید؟ یا سایر عوامل فیلم تغییر کنند؟

– من یک خاطره‌ بامزه دارم. در بازه‌ زمانی‌ای که بازیگر انتخاب می‌کردیم، یعنی جست‌وجو می‌کردیم و فراخوان داده بودیم، چند فاکتور در انتخاب نقش نوجوانی علیرضا برای‌مان مهم بود: اینکه فوتبالیست باشد، لُر باشد یا حداقل گویش لری را بلد باشد، در شرایط سنی چهارده و پانزده سالگی باشد، و تا آنجا که می‌شود شبیه به خود علیرضا باشد. خیلی تست گرفتیم. در این مقطع، آدم‌های زیادی به ما معرفی می‌شدند. نه فقط برای نقش علیرضا بلکه دنبال بازیگر برای نقش دوستان علیرضا هم بودیم. یعنی نقش آدم‌هایی که در زندگی او وجود داشتند و حالا در قصه‌ ما وجود دارند. همان‌طور که من و گروه کارگردانی تست می‌گرفتیم، یک روز، دوستی زنگ زد. ما خرم‌آباد بودیم. به لطف آقای آروند که در آن مقطع رییس سینمای جوانان خرم‌آباد بود در ارشاد خرم‌آباد تست می‌گرفتیم. آن دوست زنگ زد و گفت هنوز دارید تست می‌گیرید؟ گفتیم آره. چطور؟ گفت می‌خواستم کسی را معرفی کنم که ببینیدش. آن زمان، من همراه خانم نقدی‌پری، بیرون از خرم‌آباد، داشتیم لوکیشن پیدا می‌کردیم. بنابراین کسی که معرفی شده بود برای تست دادن باید می‌رفت به ارشاد. آن روز، ساعتِ کارِ بچه‌ها در ارشاد تمام شده بود و آنها برای استراحت رفته بودند به اقامتگاه‌شان. پس همان‌جا و در همان خانه‌‌ای که اقامت داشتند از او تست گرفتند. خوب یادم است که آقای علی جناب به من زنگ زد و گفت که فکر کنم دیگر برگردیم به تهران. گفتم چرا، چی شده؟ گفت فکر کنم بازیگر نقش اول‌مان پیدا شده است. ما سریع برگشتیم به آن خانه و بچه‌ها فیلمی که از تست گرفته بودند را نشانم دادند. پسری بود که برای کسی در گچ‌کاری کار می‌کرد.

*شاگرد گچ‌کار.

– بله. با همان لباس گچ‌کاری از سرِ کار از بروجرد آمده بود جلوی دوربینِ تست. گفتند دروازه‌بانی هم کرده و ریخت‌ش هم شبیه علیرضا بود. گفتند زندگی‌ش هم عین علیرضا بوده یعنی خانواده را در بروجرد رها کرده و آمده بود به تهران و همان سختی‌های علیرضا را کشیده.

*فامیلیش هم بیرانوند بوده!

– بله خب بیرانوندها قوم خیلی بزرگی اند. اینها بیرانوند بروجرد اند، علیرضا بیرانوند خرم‌آباد است.

*و بعد چه شد؟

علی جناب بعد از این توضیحات گفت که این پسر در تهران در باشگاه نفت شاگرد بیرانوند بوده است. خلاصه ما تلاش می‌کردیم این آقا را ببینیم که موفق نشدیم. فقط یک جلسه‌ کوتاه دیدیم‌ش چون هماهنگی‌ای پیش آمده بود که باید سریع برمی‌گشتیم به تهران و فرصت مناسبی پیش نیامد که بتوانیم درست با آقای حسین بیرانوند صحبت کنیم. تهران که رسیدیم خواهش کردم او را دعوت کنند تا اگر آدمِ مورد نظر ما باشد جایی را برایش در تهران در نظر بگیرند و با او قرارداد ببندند و آموزش ببیند و ادامه‌ داستان.

*و حسین بیرانوند به تهران آمد…

– آقای بیرانوند آمد به تهران و آن‌قدر در ذوق‌مان خورد که شما باورتان نمی‌شود.

*جدی؟ چطور؟

– مواجه شدیم با آدمی بسیار خجالتی. آدمی که در حالت عادی خیلی سخت صحبت می‌کرد (چه برسد جلوی دوربین). مثلاً فیلم‌نامه را که جلویش می‌گذاشتیم خیلی برایش سخت بود که بتواند آن را بخواند. او دو روز با ما بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که این آدم به درد ما نمی‌خورد. درست است که همه‌ شاخصه‌های بیرانوندی که دنبالش ایم را دارد اما، اگر با این آدم بخواهیم برویم به مرحله‌ تولید، شاید دو تا سه سال طول بکشد تا یخ‌ش باز شود. آدم عجیب و غریبی بود. فقط می‌خندید. با او خداحافظی کردیم. او رفت و ما تست گرفتن را ادامه دادیم و با گریمور کار -آقای عظیم فراین– به این نتیجه رسیدیم که روی مهیار راحت‌طلب تست گریم بزنیم و او را بکنیم علی بیرانوند. وارد پروسه شدیم اما تست گریم‌ها به دل من نمی‌چسبید. اصلاً نمی‌شد. مهیار باید لری یاد می‌گرفت. برای او کلاس لری گذاشیم. دروازه‌بانی بلد نبود. گذاشتیم‌ش کلاس دروازه‌بانی. به‌شدت بچه‌ با استعدادی است. او روز اول کلاس دروازه‌بانی هیچ توپی را نتوانست بگیرد و همه را گُل خورد اما یک هفته‌ بعد کسی نتوانست به او گل بزند. او لری را سخت صحبت می‌کرد اما یک هفته‌ بعد برایش سخت بود که فارسی حرف بزند. می‌خواهم بگویم آن‌قدر خودش را آپدیت کرد که همه چیز با مهیار خوب پیش رفت جز گریم که اصلاً آن آدمی که من می‌خواستم نمی‌شد. به مرحله‌ تولید فیلم نزدیک شده بودیم. حدود یک هفته مانده بود. به آقای برزگر گفتم که می‌شود خواهش کنم که اگر امکانش وجود دارد بگویید حسین بیرانوند بیاید تهران. گفتند تو که یک الی دو ماه با مهیار کار کرده‌ای. گفتم مهیار با استعداد است و همه‌ تلاشش را هم کرده اما چیزی که در تصویر می‌بینیم باورپذیر نیست. برای خودِ من به‌عنوان کارگردان باورپذیر نیست. دیگر چه برسد به مردم. حسین بیرانوند اما به لحاظ تصویری باورپذیر است و احتمالاً فقط باید برایش کلاس بازیگری بگذاریم. این را که گفتم، غیر از خودِ مجید (برزگر) که موافقت کرد، بقیه همه مخالف بودند.

نمایی از فیلم

*و همه چیز از اول شروع شد؟

– همه چیز باید دوباره از اول شروع می‌شد. ما حسین را آوردیم تهران. حالا اینکه چگونه او را آوردیم به تهران، خودش داستان مفصلی دارد. با مهیار صحبت کردم. خیلی ناراحت شد و غم سنگینی او را فرا گرفت. چون مهیار باید دوباره برمی‌گشت به نقش قبلی‌ش. فکر می‌کنم هر کس دیگری جای مهیار بود چنان در ذوقش می‌خورد و ناراحت می‌شد که اصلاً پروژه را ترک می‌کرد. اما کل ناراحتی مهیار، به نظرم، یک ساعت هم طول نکشید. بعد از یک ساعت آمد به من گفت که تو برادر بزرگ‌تر منی. هوایم را خیلی داشتی و من خیلی دوستت دارم و مطمئن ام که انتخاب اشتباهی نمی‌کنی. هر کاری که بگویی همان را می‌کنم. گفتم از تو کمکی می‌خواهم مهیار. تو با بیرانوند که در راه است هم‌سن اید. سعی کن با او رفیق شَوی. تو تجربه‌ تصویری زیادی داری و با کارگردان‌های خوبی کار کرده‌ای و این مدیوم را می‌شناسی. حسین بیرانوند که آمد سعی کن اصولی که خودت به سختی یاد گرفته‌ای را به او یاد دهی. حسین آمد و این دو رفیق شدند و تا همین الان مثل دو برادر اند. خلاصه بعد از کلی تمرین و آب شدنِ یخِ حسین رسیدیم به فیلم‌برداری. دو روز از فیلم‌برداری گذشته بود که گفتیم اولین پلان را از بیرانوند دشت کنیم. اما آن‌قدر خورد در ذوقِ‌مان که یادم است در آن لحظه انگار  همه می‌گفتند ما که به تو گفته بودیم کار کردن با حسین اشتباه است. چون حسین انگار جلوی دوربین لال شده بود. با اینکه دو روز به او فرصت داده بودیم فضای سینما و پشت صحنه و حال و هوای آدم‌ها دستش بیاید ولی یکهو که دوربین رویش آمد انگار شوک شد و ترسید. چند بار گرفتیم و اصلاً نمی‌شد و اصلاً نمی‌توانست دیالوگش را بگوید. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود کات کردم و صدایش کردم و به او گفتم این آدم‌ها را می‌بینی این جا؟ بشمر ببین چند نفر در این صحنه اند؟ گفت زیاد اند. گفتم قشنگ بشمر ببین چند نفر اند. بیش از صد نفر آمده‌اند این جا و می‌دوند و کار می‌کنند تا تو دیده شَوی. اما تو اصلاً این آدم‌ها را در نظر نمی‌گیری و یکهو فراموش می‌کنی. چیزی را که باید فراموش کنی دوربینی است که روی تو است. باید باور کنی که تو خودِ علیرضا بیرانوندی. پس امشب با خودت تنها باش. اگر فکر می‌کنی می‌توانی از پس‌ش بربیایی که فبها‌ المراد و اگر نمی‌توانی بگو هماهنگ کنم که برگردی به بروجرد. حسین چیزی نگفت. سوار سرویس‌ش شد و رفت هتل.

*ببخشید بین حرف‌تان می‌آیم آقای میرزایی. یک سؤال بپرسم. آیا اصلاً خودش علاقه داشت که بازی کند؟ یعنی با علاقه آمده بود؟

– اگر علاقه نداشت در خرم‌آباد نمی‌آمد تست بدهد. جوّ گرفته بودش. ما هر روز باهم بودیم و از جایی به بعد فکر می‌کردیم که این آدم با ما راحت شده است. از روز اول فیلم‌برداری با اینکه دوربین رویش نبود مدام عرق می‌کرد. نگران بود و می‌ترسید. مهیار کنارش بود و هوایش را داشت.

*فردای آن شب چه شد؟

– از هتل آمد سر صحنه. در این فاصله‌ شب تا صبح، ما به این فکر می‌کردیم که در این دو روز برای جایگزین حسین چه باید بکنیم. او صبح آمد سر صحنه پیش من. گفت “می‌شه اول پلان منو بگیرید؟” گفتم مطمئنی آماده‌ای؟ گفت اگر اول پلانِ من را گرفتی و احساس کردی باز دارم اذیت‌تان می‌کنم هماهنگ کن که بروم بروجرد. گفتم باشه. هیچ مشکلی نداری؟ خیلی جدی گفت نه. و آمد جلوی دوربین. و یک بازی شگفت‌انگیز کرد که می‌توانم بگویم همه‌ بچه‌هایی که پشت دوربین بودیم سکوت کردیم و کات دادیم. آن روز، این بازی خوب از بس تکرار شد که  همه‌ بچه‌های پشت صحنه عاشق حسین شدند. او تا زمانِ پایانِ فیلم‌برداری به نقطه‌ای رسیده بود که تمام بازیگران حرفه‌ای وقتی در نمای دونفره با او قرار می‌گرفتند یا در سکانسی با او بودند، آن‌قدر حسین مسلط و آن‌قدر سوار بر بازی بود و آن‌قدر با خودش به عنوان علیرضا بیرانوند کنار آمده بود که ما به خاطر حسین کات نمی‌دادیم. ضریب هوشی او بی‌نهایت بالا بود. شگفت‌زده شده بودیم. تا امروز، هر کسی که فیلم را دیده اولین نکته‌ای که به آن اشاره کرده شباهت چهره‌ی بازیگر به بیرانوند و دومین نکته بازی خوب حسین بوده است. می‌خواهم بگویم که حسین بیرانوند تمام تلاشش را مثل علیرضا بیراوند درون فیلم کرد.

نمایی از فیلم

*خودش اصلاً یک داستان دراماتیک شد برای فیلمنامه‌ای جدا.

– جالب است که بدانید حسین به کار کردن در زمینه‌ ویفیکس بسیار علاقه‌مند شده است. او در پشت صحنه آن‌قدر محبوب بود که همه به او کار می‌دادند. مثلاً فکر کنم که او الان صدابرداری را بلد است و تا حدود کمی هم فیلم‌برداری را. از ماه اول که گذشت بچه‌ها برای حسین کتاب رمان و داستان یا کتاب‌های سینمایی می‌خریدند. او همه را می‌خواند و در موردش سؤال می‌کرد. ما داریم راجع به آدمی صحبت می‌کنیم که سینما نرفته بود. داریم راجع به آدمی صحبت می‌کنیم که شرایطش کاملاً شبیه بیرانوند بود. یعنی از جایی آمده که چوپانی کرده است و آن جا کیلومترها با فضای سینما فاصله دارد. او آدم بسیار بااستعدادی در فوتبال بود. هر باشگاهی که می‌رفتیم تا حسین کنار تیم فوتبال نوجوانان در صحنه بازی کند، مربی‌ها به ما می‌گفتند که او دروازه‌بان خیلی خوبی است. یعنی جدا از اینکه بازیگر خوبی شد دروازه‌بان قابلی است. امیدوارم بعد از دیدن این فیلم اتفاق خوبی برایش حتی در فوتبال بیفتد. به خاطر اینکه هیچ پارتی ندارد و هیچ پولی وجود ندارد. من که خیلی خوش‌حالم از اینکه با حسین کار کردم. با خیلی از نابازیگرها در زندگی‌م کار کرده‌ام که خدا را شکر بازیگر شدند اما حسین واقعاً بین آنها موجود عجیبی بود.

*واکنش یا نظر علیرضا بیرانوند در مورد بدل خودش چه بوده؟

– حسین عاشق علیرضا بیرانوند است. آرزویش این بود که علیرضا بداند که او نقش‌ش را بازی می‌کند. من یک روز بدون اینکه حسین خبر داشته باشد با علیرضا هماهنگ کردم. حسین با دیدن او در دفتر جا خورد. انگار برادر بزرگترش را دیده باشد. خیلی خوش‌حال شد و انرژی گرفت. علیرضا هنوز با او در تماس است. ما هم ارتباط‌مان را با او قطع نکرده‌ایم. سعی می‌کنیم هر طور شده حمایت‌ش کنیم تا به آرزویش برسد. از بس که حسین همه چیز را درک کرده و فهمیده بود از همان هفته‌ اول رسماً پذیرفتیم که خود علیرضا بیرانوند جلوی دوربین است. حسین تلاش می‌کرد که این حس را جلوی دوربین منتقل کند. از هیچ چیز ترسی نداشت. همه‌ی کارهایی که می‌توانست نیاز به بدلکار داشته باشد را خودش انجام می‌داد. خودش شیرجه می‌زد و حسابی مایه گذاشت.

* حسین الان در تهران به تمرین دروازه‌بانی ادامه می‌دهد؟

– (عباس‌میرزایی می‌خندند). نه.نه. او الان بروجرد است. همین الان که داریم باهم صحبت می‌کنیم درگیر امتحانات‌ش است.

*رده‌ی سنی نوجوانان چهارده-پانزده ساله باید باشد.

– الان هفده ساله است.

*من هم امیدوارم به آرزوهایش برسد. در حین کار با شرایط کرونا چطور کنار آمدید؟

– فشار کرونا بود. فشار اقتصادی ناشی از کرونا. مثلاً اگر امروز هزار تومان برای صبحانه خرج می‌کردید فردا می‌شد پنج هزار تومان. شرایط خیلی عجیبی بود. همه کنار هم به روی هم نمی‌آوردیم. تمام فکر و ذکرمان فقط این بود که فیلم ساخته شود و آن اتفاق خوب براش بیفتد. من که وقتی فیلم انتخاب شد به تک‌تک بچه‌ها زنگ زدم و تبریک گفتم و تشکر کردم. چون احساس می‌کنم یک فیلم فقط یک صاحب ندارد. تلاش همه‌ آدم‌ها است که به آن نقطه می‌رسد.

*کاملاً درست است. فیلم‌برداری چند روز طول کشید؟

– در مجموع 125 جلسه.

*جمع و جور کردن سایر عوامل که به اندازه‌ انتخاب حسین سخت نبود؟

– چرا. بخش‌هایی خیلی سخت بود. مثلاً اینکه فیلم‌بردار ما اقای مجید یزدانی دقیقه‌ نود اضافه شد. تا قبل از آن قرار بود با آدم‌های دیگری کار کنیم. موفق نشدیم. در حقیقت کرونا همه چیز را به هم می‌ریخت. شما فکر کنید که اواخر اسفند98 تصمیم گرفتیم با عوامل صحبت کنیم. یکهو همه چیز در ایران تعطیل شد. همه قرنطینه شدند تا اواخر فروردین. خب آدم‌ها قرار و مدارهای خودشان را داشتند و هنوز در شرایط غیر کرونا زیست می‌کردند. کرونا همه‌ مترها را به هم ریخت. پس خرم‌آباد اجازه نداد فیلم‌برداری کنیم. در تهران هم اجازه‌ فیلم‌برداری نداشتیم. همه چیز عقب می‌افتاد. آدم‌ها در زمان پیش از کرونا به یک سری پروژه تعهد داده بودند و باید هم‌زمان با کار ِ ما می‌رفتند سرِ آن کارها. یکی از پدیده‌ها و آدم‌های بی نظیر همین آقای مجید یزدانی به‌عنوان فیلم‌بردار بود و این اولین فیلم سینمایی‌ش است که فیلم‌برداری کرده. یا مثلاً عظیم فراین در گریم به نظرم شاهکار می‌کند. سابق بر این کارش را در فیلم محمد کارت دیده ایم. لیلا نقدی‌پری هم در عرصه‌ صحنه و لباس  توانمند است. صدای فوق‌العاده‌ علی ذوالفقاری و همچنین فرید ناظرفصیحی -مسؤول جلوه‌های ویژه- که از مرحله‌ی تحقیق با من بود و مثل برادر من است. درمجموع تیم ما در پشت صحنه بسیار خوب بود.

نمایی از فیلم

*شما گفتید که حسین بیرانوند به حوزه‌ ویفیکس علاقه‌مندشده است. تجربه‌ خودتان در زمینه‌ ساختن چنین فیلمی چگونه بود؟

– این فیلم در حوزه ویفیکس فیلم بسیار سختی است. یعنی ویفیکس محور است. برای تک‌تک فریم‌هاش فرید و گروهش کار کردند. برای تک‌تک پلان‌ها استوری‌بورد زده شده. شاید اگر اشتباه نکنم نزدیک سه هزار استوری‌بورد دارد این فیلم. تلاش کردیم همه چیز دقیق و منطقی و حساب‌وکتاب شده باشد. بنابراین کار کردن برای گروه از طرفی راحت بود و از طرفی سخت. یکی از سختی‌های گروه فیلم‌برداری این بود که فیلم آنامورفیک است و با تله‌ترین لنز آنامورفیک فیلم‌برداری شده. کسی که فوکوس‌مَن چنین فیلمی است یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا را انجام می‌دهد. اما گروه آن‌قدر همدل بودند و حال خوب داشتند که آن اتفاق خوب که دیده شدن در فجر بود برای‌شان افتاد.

*خب این همدلی با گروه قطعاً از سوی شما و در خلق‌وخوی شما -به‌عنوان کارگردان پروژه- هم وجود داشته که حال خوب را به گروه منتقل کرده. چنانکه در این گفت‌وگو هم صبورانه هم‌دل و هم‌راه بوده اید.

– من واقعاً آدم دیکتاتوری ام. فکر می‌کنم کار کردن با من کمی سخت باشد چون بی نهایت ایده‌آلیستم و کوتاه نمی‌آیم و برای چیزی که می‌خواهم خیلی می‌جنگم.‌

*خوب است که آدم برای خواسته‌ش بجنگد و در عین حال به تک‌تک عوامل کارش هم زنگ بزند برای عرض تبریک و سپاس. به‌هرحال این خوش‌رویی و صمیمیت و متانت شما در پاسخ‌گویی را در تماس‌هایی که امروز با برخی از فیلم‌سازان و روابط عمومی فیلم‌شان داشته ام کمتر دیدم. از این بابت، حال خوب را به من هم منتقل کرده‌اید.

– به خاطر اینکه، خانم احمدی، ما قبل از اینکه فیلم‌ساز باشیم انسان ایم. استادی داشتیم در دوره‌ دانشگاه که به ما درس جامعه‌شناسی می‌داد. خدا رحمتش کند. آقای دکتر نوایی. او حرف خیلی خوبی می‌زد. می‌گفت شما قبل از اینکه فیلم‌ساز باشید انسان اید. اصلاً درس می‌خوانیم و سعی می‌کنیم پله‌پله مراحل موفقیت و ترقی را بالا رویم که به انسانیت نزدیک شویم. اگر قرار باشد چهار روز دیگر اتفاقی برای‌مان بیفتد و فیلم‌ساز مهمی شویم و بعد، از آن انسانیت فاصله بگیریم که خب چه فایده‌ای دارد؟ اصلاً نمی‌رفتیم سراغش. من همیشه به این نکته خیلی فکر می‌کنم. شاید هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم. مثلاً الان که صحبتم با شما تمام شود حتماً به این نکته فکر می‌کنم. من که شما را نمی‌شناسم اما با ماهنامه‌ فیلم بزرگ شده‌ام و خیلی برایم مهم است. اگر کسی بی ادبی یا بی احترامی کند شاید واکنش تندی نشان بدهم. البته خیلی وقت است که سعی می‌کنم نشنوم و مسیرم را عوض کنم و واکنش را بگذارم به عهده‌ کائنات. برای‌تان آرزوی شادی و تن‌درستی دارم. کرونا نشان داد که عمرمان خیلی کوتاه‌تر از چیزی است که فکر می‌کنیم.

*از شما ممنونم. و اما دو الی سه سؤال ریز دیگر هم دارم. لوکیشن فیلم‌تان در تهران و خرم‌‌آباد بوده؟

-می‌شود این را جواب ندهم؟

*البته. اصراری نیست.

– راستش ما در بخش‌های مختلفی فیلم‌برداری کردیم. فقط تهران نبوده. صادقانه بگویم خیلی چیزهایش را ساختیم. اگر قرار باشد راجع به راش‌هایی صحبت کنم که الان در فیلم هست باید بگویم کلاً در تهران ایم و هر آنچه شما می‌بینید بچه‌های صحنه و لباس و بچه‌های ویفیکس ساختند. چون از جایی به بعد در شهرستان‌ها وضعیت قرمز کرونا اعلام شد و ما فکر کردیم که مثلاً به جای خرم‌آباد برویم سمنان. اما سمنان که تا دیروز زرد بود یکهو می‌شد قرمز و سیاه. پس برویم کرج. یکهو کرج قرمز تیره می‌شد. حتی به به شمال هم فکر کردیم در حالی که هیچ بافت شمال شبیه جایی که می‌خواستیم نبود. پس مجبور می‌شدیم سکانسی را بسازیم. خیلی سخت اما شیرین بود. انگار هفت خوان رستم را داری طی می‌کنی و می‌گویی خب دیگر این خوان سبک است اما بعد می‌بینی خودِ خوان بَده است. پله به پله بدتر می‌شود و شما از جایی به بعد دیگر فقط می‌خندی چون منتظر اتفاقات بدتر از اینی. کرونا چنین حالتی را داشت.

*این چندمین فیلم بلند شما ست؟

– سومی. اولی “انزوا” بود که در سال نود و پنج در فستیوال فجر حضور داشت و اکران شد اما متأسفانه در زمان زلزله‌ کرمانشاه اکران شد و آن‌گونه که باید دیده نشد. بعد از آن بیشتر دیده شد اما به صورت غیر مجاز. دومین فیلم‌م “خون خدا” بود که باز هم به فجر سال نود و هفت راه یافت. هر بار که فیلم ساختم در یک بخش کاندید بوده. فیلم‌هایم از آن دسته نبوده که به آن نگاه نکنند و دیده نشود. هنوز موفق به اکران “خون خدا” نشده‌ایم چون پروانه نمایش و سند مالکیت‌ش تازه رسیده. سومی همین “بیرو” است که امسال در جشنواره چهلم فجر حضور دارد.

* و هر سه فیلم هم تا جایی که اطلاع دارم فیلمنامه‌ش را خودتان نوشتید.

– بله درسته.

*باز هم از وقتی که در اختیار گذاشتید سپاسگزاری می‌کنم. منتظر دیدن بیرو بر پرده‌های جشنواره چهل‌ام هستیم و برای‌تان آرزوی موفقیت دارم. اگر حرفی در پایان دارید می‌شنوم.

– فقط خیلی دلم می‌خواهد که فیلم‌م دیده شود. هر اتفاق دیگری که بیفتد لطف دوستان داور و مردم است. خیلی دلم می‌خواهد که زحمات بچه‌هایی که در اوج فشار با جان‌شان بازی کردند تا فیلم ساخته شود، دیده شود و درست و خوب دیده شود. با کیفیت خوب دیده شود. کیفیت فیلم‌هایم خیلی برایم مهم است. یعنی آن چیزی که می‌خواهد بر پرده برود خیلی برایم مهم است که خوش‌کیفیت باشد و آدم‌ها به لحاظ بصری لذت ببرند.

http://www.filmfamily.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *