گفتگو 1 2 27 دقیقه خواندن در فیلمها، کمدی و تراژدی همه یکسان هستند admin ۲۴ شهریور, ۱۴۰۱ گفتوگوی هال هارتلی با ژانلوک گدار منبع: فیلمفمیلی/ مترجم: پروانه احمدی در بهار سال 1994، هال هارتلی از سوی مجله فیلممِیکر با ژانلوک گدار مصاحبهای انجام داد که امروز از خواندناش شگفتزده شدم. دقت نظر گدار در مورد آینده سینما، دگرگونیهای فنآورانه و ارتباط آن با مخاطب، و نیز آمیختگی مالیخولیا و طنز در این مصاحبه شگفتانگیز است. حال که خبر غمانگیزی رسیده از فوت خودخواسته ژانلوک گدار در سن 91 سالگی در سوئیس، متن این مصاحبه را ترجمه میکنم.گدار در بهار سال 1994 برای افتتاحیه آثار جدیدش، JLG/JLG و Histoire(s) du cinema، به نیویورک رفت و آنجا بود که برای اولین بار با شاگرد خود -هال هارتلی- ملاقات کرد. در همان زمان، فیلمی از هارتلی به نام آماتور در حال اکران بود.هارتلی: دیروز بعدازظهر فیلم پرتره شما -JLG/JLG- را دیدم. همانطور که میبینید دوستم -مارتین دونوان– نیز همراهم آمده است، بازیگری که اغلب با او همکاری کردهام. او میداند که من برای کارهای شما احترام زیادی قائل ام، اما وقتی گفتم با من به دیدار شما بیاید واکنش اولیهاش این بود که تقریباً مدام میخندید.گدار: (میخندد)هارتلی: و او این احساس را داشت که شما بامزهترین فردی هستید که از زمان گروچو مارکس دیده است.گدار: فکر میکنم این یکجور تعارف و تعریف است.هارتلی: خب به نظر من، صرف نظر از هر آنچه در فیلمهای شما وجود دارد، یک حس شوخطبعی هم دارید که به اندازه کافی در مورد آن صحبت نمیشود. کنجکاو ام بدانم چه چیزهایی شما را میخنداند.گدار: همین موضوع انسان بودن خودش خندهدار است و تو میتوانی به این موضوع که از ابناء بشر هستی بخندی. زندگی ممکن است غمانگیز هم باشد. من هم شوخیهای اسلپاستیک را دوست دارم و هم تناقض را. مثل فیلسوفان. وقتی دو چیز را که هیچ ربطی به هم ندارند کنار هم بیاوری خندهم میگیرد. در فیلمها، کمدی و تراژدی همه یکسان هستند. به همین دلیل من از طرفداران سرسخت جری لوئیس هستم. به خصوص آخرین کارش، “اسمورگاسبورد” (سلطان کمدی). و فیلم دیگرش که درست قبل از آن ساخته بود – به نام Hardly Working. من فکر میکنم وقتی همه چیز سخت پیش میرود آدم خندهش میگیرد.هارتلی: من طنز را در کوچکترین چیزها میبینم: مثلاً در همین فیلم “پرتره” (JLG/JLG) که شما پشت میز نشسته اید تا افکارتان را بنویسید. یا در فیلم افسوس بر من (Helas pour moi)، آنجا که دختری دوچرخه را رها میکند. یا در هر چیز دیگر. من به سینما میروم که همین چیزها را دنبال کنم، همین نوع کارها و کنشها را.گدار: این چیزها از ابتدا در فیلمها بود. نمیشود اینها را در تئاتر یا رمان آورد. اکشن است. اکشن میتواند شما را بخنداند. حتی اگر معنایی نداشته باشد.هارتلی: لوکیشن در فیلم “JLG/JLG ” خانه شما است؟گدار: بله، آپارتمان من است.هارتلی: به نظر میرسد در کارهای شما از اواسط دهه 80، تفکری آرام اما دقیق در مورد طبیعت وجود دارد. نه تنها متفاوت از کارهای قبلی شما هستند، بلکه چیزی در خود دارند که در کار هیچ کس دیگری به این شدت نمیبینم. به نظرتان این تغییر ربط خاصی به سن دارد؟گدار: (از آن دوره) کمکم کارهایم به وطنم بازمیگردند، هم فرانسه و هم سوئیس، زیرا یک سویِ دریاچه ژنو، فرانسه و سوی دیگرش سوئیس است. پدربزرگ مادری من خانهای در طرف فرانسوی داشت و والدین پدرم در سوئیس بودند. فقط گاهی برای ناهار از دریاچه عبور میکردیم. من دو کشور دارم، این دریاچه و پاریس. رفتن از یک تبعید به تبعیدی دیگر. وطن دو گونه است: یکی که داده میشود (وجه منفی) و دیگری که باید آن را فتح کنی (وجه مثبت).هارتلی: به نظر من، طبیعت در فیلمهای شما جنبهای معنوی دارد. تأثیرش بر من اینگونه است. گدار: میشود گفت این فقط یک تصویر است که اگر آنرا به تَن تشبیه کنیم کلمات و کنشهای درون فیلم روح یا ذهن آن هستند. این روزها تن تقریباً به طور کامل فراموش شده است. تن (طبیعت) در آغاز بخشی از کنش بود. اما امروزه اگر کلینت ایستوود را در کوههای نوادا قرار دهید، معنایی ندارد. قبل از جنگ، و درست مدتی پس از جنگ، هنوز معنی داشت. اما آن معنی اکنون گم شده است. در تلویزیون نمیتوانید مناظر را نشان دهید. (منظره) به نقاشی خیلی نزدیک است. و تلویزیون ربطی به نقاشی ندارد. کار تلویزیون فقط انتقال است و خوشبختانه شما نمیتوانید یک منظره را منتقل کنید. هارتلی: زمانی که فیلم اعتماد ( Trust) را میساختم، با بودجه بسیار کمی کار میکردم.گدار: بودجه شما چقدر بود؟هارتلی: 700000 دلار.گدار: بله، بودجه کمی است. من وقتی بودجه کمی دارم، همیشه سعی میکنم آن را به درسی اقتصادی تبدیل کنم. من از روسلینی یاد گرفتم که شما حتی اگر پول کمی داشته باشید، ثروتمند هستید. اگر 300000 دلار برای فیلمبرداری از یک سیگار روی میز دارید، این مبلغ هنگفتی است. شاید به همین دلیل است که فیلمهای من همین گونه اند. اما این تنها راهی است که میتوانم امرار معاش کنم. چون فیلمهای من موفق نیستند، نمایش داده نمیشوند. بنابراین از طریق بودجه امرار معاش میکنم.ژانلوک گدارهارتلی: در مراحل ساخت فیلم “اعتماد” از خودم پرسیدم “چگونه میتوانم نمایی از منظره بگیرم که تصویری از تن انسان هم باشد؟” نمیدانم موفق شدم یا نه. به هر حال (اعتماد) فیلمی است که من نمایش آن در تلویزیون را دوست دارم و هیچ منظرهای هم ندارد.گدار: نه، تلویزیون نمیتواند. حتی در نقاشیهای انتزاعی، شما به نوری که روی بوم میتابد نیاز دارید. انواع مختلفی از نقاشی وجود دارد، اما همچنان اگر به هر نقاشی، در نور و سپس خارج از نور، نگاه کنید دو چیز کاملاً متفاوت هستند. این دانش به امپرسیونیستها برمیگردد و من به آن بسیار علاقهمند ام. شما میتوانید نور را فقط در زمانی خاص ثبت کنید. پنج دقیقه بعد از آن، نور متفاوت است. بنابراین اگر دیافراگم مناسب نداشته باشید، آن را از دست خواهید داد. البته میتوانید نور را در لابراتوار اصلاح کنید. اما واقعی نمیشود. ما از نور یک احساس را دریافت میکنیم. نور شخصیت و کنش دارد. به همین دلیل است که دیروز به کسی گفتم مناظری که میشناسم- درخت یا جاده -، در نهایت تنها شخصیتهایی هستند که من واقعاً میشناسم. شخصیتهای انسانی را نمیشناسم. بنابراین هم چیزی وجود دارد که من میشناسم و هم چیزی که من نمیشناسم. و آنها را کنار هم قرار میدهم.هارتلی: فکر کنم دارم یاد میگیرم که خودم را بیشتر به لحظه انتخاب F-stop متعهد کنم. گدار: لحظه نور. من دوربین را جایی قرار میدهم که مقابل نور باشد. هرگز چنین نمایی را نمیگیرم [به سمت پشت اتاق، دور از پنجرهها حرکت میکند و ژست قاببندی را درمیآورد]. زیرا نور اینجاست. زیرا شما به جایی میروید که نور از آن میآید. مانند کتاب مقدس. چوپانها به سمت ستاره میرفتند. شخصیتها در سایه با نور پشت سرشان پیدا میشوند. و شما به سایهها نزدیک میشوید. با الکترونیک، این سایهها کمی ناپدید میشود. زیرا در الکترونیک نور وجود ندارد. روشنایی وجود دارد. اما روشنایی که نور واقعی نیست. از آنجایی که فیلم ماده است، اگر نور واقعی نباشد ممکن است ناپدید شود. این قوانین را نیوتن، انیشتین، و دیگران وضع کرده اند: بین نور و ماده مطابقت وجود دارد و نور ماده است. و انرژی. بنابراین وقتی جلوی نور میروم – به سمت آن میروم – به این دلیل است که برایم انرژی میآورد. همین.هارتلی: اگر آن ماده -فیلم- از بین برود و ما شروع کنیم به دیدن با تجهیزات الکترونیکی، چه تغییراتی رخ خواهد داد؟ آیا نگاه مان را تغییر خواهد داد؟گدار: من آن جا نخواهم بود. این که داری میگویی یک چیز جدید خواهد بود که من نمیشناسم. چیزهای جدید را دوست دارم، اما راهی که دارد پیش میرود آن نوع از تازگی و اوریجینال بودن را ندارد. بلکه بوروکراسی است. منظورم این است که هالیوود را کلاهبرداران اروپای مرکزی اختراع کردند. اما امروز یک نماینده هالیوود کلاهبردار نیست. بلکه بوروکرات است.هارتلی: فکر میکنم ترجیح میدهید او کلاهبردار باشد.گدار: البته. نه، من آن کلاهبرداران هالیوود را بسیار تحسین میکنم. مانند هری کوهن، مدیر “کلمبیا” (کلمبیا پیکچرز) که کیم نواک را کشف کرد. یا هوارد هیوز.هارتلی: تالبرگ…گدار: حتی تالبرگ. تالبرگ یک نابغه بود. همانطور که در اولین بخش” Histoire(s) du Cinema ” (تاریخ سینما) آورده ام، او تنها کسی بود که قادر بود به 30 تصویر در روز فکر کند.هارتلی: تصور تغییر فناوری برای من جالب است. الان با کامپیوتر کار میکنم اما هنوز هم ترجیح میدهم هنگام تدوین، دستم را روی نوار فیلم بگذارم.گدار: کامپیوتر برای چی؟هارتلی: برای تدوین.گدار: اوه، بله، از این جور چیزها. فکر میکنم فعلا برای من خوب باشد زیرا حداقل میتوانم این کار را در خانه انجام دهم و مطمئن باشم که تقریباً بدون صرف هزینه مالی میتوانم در آشپزخانه خودم تدوین کنم. یک جور احساس ایمنی میدهد. اما بستگی دارد. به تغییرات بستگی دارد. پروژکتور به زودی از رده خارج میشود. اما دوربین، فکر نکنم. خب بستگی دارد… هارتلی: در اتاق تدوین، به این فکر کردیم که جالبترین چیز در مورد همه اینها تغییر در مفهومِ توزیع است. توزیع اطلاعات الکترونیکی.گدار: مقالهای خواندم که در آن گفته شده شما میتوانید از اتاق هتل (خودتان) فیلمی را انتخاب کنید. میتوانید فیلمی از گریفیث را انتخاب کنید و بعد از آن میتوانید پیتزا بخورید. اما، میدانی، احتمالاً گریفیث وجود نخواهد داشت. میتوانی هر فیلمی را که میخواهی ببینی! اما نه! گریفیث وجود نخواهد داشت!هارتلی: اما به این فکر کنید که فیلمسازان خودشان فیلمهایشان را مستقیماً از رایانه پخش کنند. گدار: آن را دوست ندارم. باور نمیکنم که (کامپیوتر) تبدیل شود به یک صفحه نمایش بزرگ. برای آن کار ساخته نشده است. و به هر حال، در اروپا، خانهها و آپارتمانها کوچکتر میشوند. بنابراین نمیتوان در خانه صفحه نمایش بزرگ گذاشت زیرا آپارتمانها در حال کوچکتر شدن است.هارتلی: اما من کنجکاو ام. شاید فقط خوشبین ام.گدار: آگراندیسمان و امکانی که فیلمهای سینمایی ایجاد میکنند از بین خواهد رفت؛ امکان وجود مخاطب واقعی –گروهی از مردم که هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند، اما در زمان معینی از روز یا هفته، میتوانند کنار سایر همسایگان ناشناس خود بنشینند و به چیزی بزرگتر از آنچه که خودشان هستند نگاه کنند و از این طریق مشکلاتشان را با دیدی وسیعتر ببینند و بررسی کنند. نه بر صفحه کوچک. چون اگر کوچک باشد، نمیتوانی… بزرگ است که مشهود است. و در ابتدا حتی صدا هم نبود. نیازی به آن نبود. و وقتی صدا نبود (سینما صامت بود)، آشکارتر و مشهودتر بود. این شور و شوق فقط در ورزش باقی خواهد ماند که حتی میتواند به خشونت تبدیل شود. میل به دیدن چیزی بزرگ وجود دارد.هارتلی: اما به طور دسته جمعی.گدار: بله، جمعی.هارتلی: هیجان در جمعیت است.گدار: بله، شما میتوانید با افراد دیگر باشید، که ایده آل است، یا میتوانید تنها باشید. اما در سینما فرق میکند. در سینما در کنار دیگران هستید و در عین حال تنها اید و در عین حال خودتان را فراموش نمیکنید. وقتی 100 نفر در اطرافت هستند واقعا نمیتوانی خودت را فراموش کنی. البته دیگر بدیهی شده که چنین چیزی از بین خواهد رفت.هارتلی: این غمانگیز است.گدار: بله، برای ما ناراحتکننده است. اما اکنون در سن و سالی که دارم میفهمم که زمان شروع سینمای ناطق چقدر باید برای برخی از کارگردانان یا بازیگران غمانگیز بوده باشد. هارتلی: در قسمت «2B» از Histoire(s) du Cinema به… حدس میزنم سرژ دنی باشد… به او میگویید که… گدار: بله. حدود پنج سال پیش بود، قبل از اینکه مریض شود.هارتلی: (در آن قسمت) شما به او (سرژ دنی) میگویید که فکر میکنید تاریخ سینما بزرگترین تاریخی است که میتوان روایتش کرد، زیرا میتواند نمایش دهد.گدار: این تنها راه برای تاریخسازی است.هارتلی: کمی جلوتر در همان اپیزود، صدای زنانهای وجود دارد که چیزی به این مضمون را میخواند “نکته عجیب در مورد مردگان متحرک این دنیا این است که اندیشهها و احساسات آنها از قبل میآید.”گدار: چون دنیای جدیدی در راه است و این دنیای جدید بسیار گستاخ است. این دنیای جدیدی که در حال متولد شدن است گستاخ و مبتلا به فراموشی است. و اندیشه را از بین برده است. و راه فرار آن…هارتلی: ناپدید شدن؟گدار: بله، اما، نه. درست است -راه فرار آن، چشم دوختن به آینده است. ما در قرن بیستم یا بیست و یکم هستیم، اما اگر با یکی از آن افرادی که علاقهمند به فناوری هستند صحبت کنی، میبینی که تمام تفکرات آنها دو قرن قدمت دارد. در سینما میتوان این را نشان داد. اینشتین معاصر استراوینسکی بود. اما او معاصر گریفیث و فوییاد هم بود. اگر امروز طبق آنچه تلویزیون به ما القا میکند فکر کنیم، انیشتین را فردی مدرن میدانیم. استراوینسکی یک موسیقیدان مدرن است، اما او در زمان فیلم تولد یک ملت که فیلمی قدیمی است، آمد. افکار ما دنیای جدید را شکل میدهند، اما همه افکارمان قدیمی اند.هارتلی: گاهی فکر میکنم اهداف ما است که هنوز قدیمی است. به نظر میرسد تمام اکتشافات، کشف ابزار اند. فکر میکنم شاید در این مورد محافظهکار هستم. نمیدانم آیا چیزی برای کشف کردن وجود دارد؟ منظورم چیزهایی است که سطحی نیستند. ما راههای جدیدی را برای کشف همان چیزهای قدیمی ابداع میکنیم.گدار: دیگر کشفی در کار نیست. نه دیگر از ابتدای این قرن. ابزارهای جدید وجود دارد. گجتهای فوقالعاده جدید.هارتلی: در اواخر فیلم “JLG/JLG ” شما کمی در مورد تمایل به جهانی شدن صحبت میکنید.گدار: این جمله را از یک فیلسوف قدیمی فرانسوی گرفتم. وقتی صحبت میکنم و میگویم مثلاً «سردم است»، جمله به من تعلق دارد: سردم است. اما به محض گفتن آن همگانی و عمومی میشود.هارتلی: برای من جالب بود که شاید مانعی برای کار کردن خودت باشد.گدار: بله، گاهی اوقات ما مجبور ایم (یکی باشیم). اما حالا که هنوز میتوانم کار کنم. بخشی از امرار معاش من از این راه است. این راه من است. فکر میکنم به طور پاکیزهای دارم عقاید خاصی را در رابطه با سینما نشان میدهم، و این خوب است. حتی با یک ویدیوی کوچک، همیشه میتوانیم فیلمی کوچک با دوستان بسازیم و آن را به کسی نشان دهیم. برای آن اسکار نخواهی گرفت. اما بالاخره داری مینویسی و فیلم میسازی. من همیشه گفته ام که ساختن فیلم، ساختن تصویر و صدا، به هر طریقی ممکن است. و نباید تحت قانون فراعنه مصر یا فراعنه هالیوود یا هر جای دیگر اداره شود. من خیلی سعی کردم حتی اگر شده بودجهای کوچک در اینجا تهیه کنم. این تلاش همیشه شکست خورده. بیش از ده بار و حالا میدانم چرا. فقط به این دلیل که میخواستم کنترل پول را در دست خودم داشته باشم. آن طوری که میخواستم خرج کنم. مثل وقتی که از پدرم پول میخواستم. او میگفت: «به من بگو چه میخواهی، من آن را میخرم». و من میگفتم: “نه، من پول میخواهم.”هارتلی: آیا تنهایی ات برایت خیلی مهم است؟گدار: بله، خیلی زیاد. این بخشی از شخصیت من است، اما اکنون بیش از حد است. به خصوص در سوئیس، اما در پاریس نیز. چون من بودن در پاریس یا در شهرهای بزرگ را دوست ندارم. اما وقتی در وطن هستید، خب، وطن را دارید اما با آن تنها هستید. و گاهی اوقات (این تنهایی) بیش از حد است.هارتلی: آن ویژگی طبیعت در فیلمهای شما که قبلاً مطرح کردم، بهویژه پس از درود بر مریم، نوول وگ، و “افسوس بر من” ..گدار: حالا دیگر تمام شده. این (ویژگیها)در دورههای ده یا دوازده ساله اتفاق میافتد. اکنون، جایی که ما در سوئیس زندگی میکنیم را استودیو مینامیم. این مکانِ نزدیک دریاچه، استودیو شماره یک است. آن یکی مکان، استودیو شماره دو است. ما همه جا بوده ایم –هارتلی: من این روش را دوست دارم. تکرار مکانهای خاص، تصاویر، و حتی صداها را در فیلمها دوست دارم. نوعی رابطه میان مخاطب و این عناصر ایجاد میکنید. مثلاً در فیلم “افسوس بر من” از آکورد پیانوی بزرگ عالی استفاده کردید و همان دوباره در فیلم ” JLG/JLG ” ظاهر شد. من این تداوم را دوست دارم. آیا تا به حال فیلمهای خود را با تماشاگران تماشا کرده اید؟گدار: (شانههایش را به نشانه «نه» بالا میاندازد)هارتلی: همیشه تنهایی فیلم میبینید؟گدار: خب، از آنجایی که ما از شهر دور هستیم و، (حتی) در شهر سوئیس، عمدتاً فیلمها آمریکایی هستند –در پاریس شاید کمی دموکراتیک تر باشد- شما اگر بخواهید میتوانید یک فیلم کوچک آمریکایی یا مصری ببینید. یا فیلمهای قدیمی. در هر حال اگر بچه دارید، یا اگر با بچهها در ارتباط هستید، باید فیلمها را با آنها تماشا کنید. نگاه کودک در حال کشف دنیاست. اما روش فیلمسازی باید تغییر کند.هارتلی: بالاخره؟ یا بلافاصله؟گدار: مهم نیست. هرگز فکر نمیکردیم که فیلم صامت ناپدید شود، اما در سی سالگی این اتفاق افتاد.هارتلی: فکر میکنم همین است. (مصاحبه قرار است ساعت 10 صبح به پایان برسد.) ساعت پنج دقیقه مانده است به ده. گدار: اشکالی ندارد، اگر میخواهی بیشتر صحبت کنیم…هارتلی: خب البته، اگر مجبور نباشیم برویم.گدار: یا، نمیدانم. اگر دوست دارید شام بخوریم با… تام لودی را میشناسی؟هارتلی: تام لادی؟ خیر.گدار: نه؟ نمیشناسی؟ من دارم باهاش شام میخورم اگر میخواهید به ما بپیوندید، او خوشحال خواهد شد. من هم خوشحال خواهم شد. اگر میخواهی غیررسمی تر صحبت کن. چون تو کارگردان هستی. تو داری پیش من میآیی و من میدانم که پیر شده ام. راه امید و ادامه من این است که همیشه در موقعیتی جوانتر از دیگری باشم. البته تو را نمیشناسم – اما چیزی که میخواهم بگویم این است که اگر سه یا چهار فیلم ساخته باشی، احساس میکنم که تو از من بزرگتری، زیرا من هنوز در حال ساخت اولین فیلمم هستم. این احساس به من کمک میکند. توهینآمیز نیست، میفهمی؟هارتلی: نه اصلا.گدار: وقتی دیدم این جا میآیی، وقتی اسمت را دیدم، یاد رقابتی در ونیز افتادم که با فیلمی به نام یک زن شوهردار در آن شرکت کردم و آنتونیونی هم با فیلم صحرای سرخ در آن حضور داشت. و میدانستم 6-0، 6-0، 6-0 شکست خواهم خورد. او به من گفت که از او بزرگترم. اما من جوانتر خواهم شد.هارتلی: فیلم جدید من در واقع “آماتور” نام دارد.گدار: این همان فیلمی است که امسال به کن راه پیدا نکرد؟ ژیل ژاکوب ردش کرد؟ هارتلی: حدس میزنم.گدار: آن ماری میویل هم همینطور.هارتلی: اوه!گدار: فیلم او را هم ژیل ژاکوب رد کرد، بله.هارتلی: آیا در هیچ یک از بخشهای دیگر هست؟گدار: نه. یک جورایی خیالش راحت شد، شوکه شد، اما راحت شد.هارتلی: من درست نمیدانم چه انتظاری از یک فیلم دارند.گدار: خب مشکل هالیوود این است که ما را مسموم کرده است. اگر پوستر یک فیلم را ببینید عمدتاً تصویر یک زن و یک مرد است. همیشه یک داستان عاشقانه دارد. اما نباید اینطور باشد. باید (راه) دیگری و چیزهای بیشتری برای دیدن وجود داشته باشد. ما داریم ظرفیت خودمان را از دست میدهیم، زیرا به هر طریقی مسموم شده ایم. چیزی که من در فیلمهای یک کارگردان، چه قدیمی و چه کارگردان جوان، دوست دارم این است که احساس کنم او واقعاً از ظرفیت فیلم استفاده میکند.هارتلی: این چیزی است که احساس میکنم باید به آن برسم. شما در طول این سالها به وضوح مانند دیگران در مورد این موضوع صحبت کرده اید. قصد چاپلوسی را ندارم، اما فکر میکنم فیلمهای شما نشان میدهند که ما این ظرفیت را داریم که با چشمانمان ببینیم. و این بسیار شگفتانگیز است. من میخواهم به آنجا برسم. فکر میکنم شاید اولین تلاشم برای ساختن تصاویر متحرک در نوزده سالگی، با دوربین Super-8، اتفاق افتاد و این حس رازآلود را برایم به ارمغان آورد.گدار: تو باید ادامه دهی و دستور زبان چیزها (چیزهایی که میبینیم) را کشف کنی.هارتلی: دلیل خاصی دارد که الان تصمیم گرفتید از خودتان مستند پرتره بسازید؟گدار: سلفی پرتره در نقاشی انجام شده است اما در موسیقی و ادبیات، هرگز. به این فکر میکردم که آیا در فیلم میشود؟ و چطور.هارتلی: پدرت پزشک بود؟گدار: یک دکتر معمولی. یک پزشک عمومی. چیزی که امروزه کمتر وجود دارد و بیشتر متخصص اند.هارتلی: هر کس تخصصی دارد.گدار: بله هر کس در موردی تخصص دارد جز در مورد خودش. تصویر ژان لوک گدار برای جلد شماره پاییز مجله “فیلمساز” در سال 1994 را گابور سیتانی عکاسی کرده است.http://www.filmfamily.ir