فیلمی میانه مانیفست سیاسی و سینمایی

متن از: پروانه احمدی

 

“مردی با دوربین فیلم‌برداری”؛ فیلمی به کارگردانی ورتوف در سال 1929.

شهر کوچک اودسا در حال بیدارشدن است. روزی در راه است همچون روزهای دیگر. مردی، با دوربین، از شانه‌های شهر عبور می‌کند و ریتم زندگی‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شود را ضبط می‌کند.

این فیلمی است بی واژه، بی زیرنویس، بی بازیگر، و بی دکور. تدوین، نقش اصلی را در آن ایفا می‌کند. هدف ژیگا ورتوف (با نامِ اصلی دنیس کافمن) آن است که ثابت کند سینما تنها وقتی که از روایت فاصله می‌گیرد می‌تواند واقعیت را بازتاب دهد. او در شروع فیلم به ما می‌گوید: “این یک آزمایش است به هدفِ ایجادِ یک زبانِ سینماییِ مطلق که واقعا بین‌المللی باشد و کاملا جدا از زبانِ تئاتر و ادبیات.”

در ابتدای فیلم، ما در آماده‌ شدن سالنی که قرار است فیلم را در آن تماشا کنیم شریک می‌شویم. تماشاگر، هم در فیلم است و هم برابرِ فیلم؛ هم تماشاگر است و هم بازیگر. نمونه‌ای عملی از نظریه‌ فاصله‌گذاری برشت است. سپس ارکستر اضافه می‌شود که باید، طبق دستورات ورتوف، صدای ساعت را بنوازد تا مفهوم زمان را که بر کل فیلم چیره است در مرکز قرار دهد. آن‌گاه به اتاق یک زن می‌رویم که روی دیوار اتاقش پوستر یک فیلم سینمایی داستانی نصب شده است. همین پوستر باز هم در ادامه‌ فیلم ظاهر می‌شود تا ورتوف بر رد پای سینمای داستانی تأکید کند.

مضمونِ “نگاه” در این فیلم بسیار مهم است. عروسک‌های داخل پنجره‌ها، مانکن‌های بی‌جان که به ما نگاه می‌کنند، و پنجره‌هایی که انگار چشم شهر می‌شوند، همگی در خدمت تأکید بر نظریه‌ زیبایی‌شناختی کینو-پراودا یا همان سینما-چشم ورتوف اند. همچنین تناوب، میانِ زاویه‌های بسته و باز از شهر، ایجاد پویایی می‌کند و به ما امکان می‌دهد تا آنچه را که عادت به دیدن‌اش نداریم ببینیم.

در این فیلم که به کمک میخائیل کافمن -برادر ورتوف- فیلم‌برداری و به کمکِ الیزاوتا سویلووا -همسر ورتوف- تدوین شده، 450 عکس در بیش از 67 دقیقه گرفته شده است که ما را با دشواریِ انتخاب روبه‌رو می‌کند زیرا هیچ تصویری در آن بی اهمیت نیست. هرچند فیلم ظاهری مستند دارد اما ورتوف، به یاریِ تکنیک‌های تدوین که از فیلم‌های داستانی وام گرفته، به طورِ متناقض، تلاش می‌کند در حالی که حقیقت را نشان می‌دهد آن را پنهان کند. او واقعیت را آن‌چنان که هست نشان نمی‌دهد بلکه آن‌چنان که باید باشد نشان می‌دهد زیرا جدا از اهداف زیبایی‌شناختی، اهداف سیاسی دارد. نمونه‌ صحنه‌های دارای پیام تاریخی-سیاسی در این فیلم قابل توجه اند. تدوینِ متناوب میان کار آرایشگر و کارگری که زغال را در شومینه قرار می‌دهد باعث ایجاد تأمل در مورد مفهومِ “کار” می‌شود. نمای نزدیک از دست‌های کثیف کارگران با نمای نزدیک چهره‌ها در تضاد است. “صورت” به‌نوعی نماد اوقات فراغت یا بی‌کاری است در حالی که بازوی کارگر نماد ابزارِ کار. در این صحنه ورتوف از تدوینِ جایگزین برای رساندن پیامی صریحا سیاسی استفاده می‌کند؛ همچنان در صحنه‌ای که کلیسا را در مقابل باشگاه کارگران که لنین ساخته بود نشان می‌دهد و صحنه‌ای که کارگران، پس از نوشیدن الکل، از کلاب به سمت باشگاه کارگران می‌روند.

مردی با دوربین فیلم‌برداری، فیلمی در میانه مانیفست سیاسی و سینمایی، با فرم و محتوای قابل بحث، از ارکان مهم و قابل ذکر تاریخ سینما است.

منبع: http://www.filmfamily.ir

 

 

اسکات فرانک یکی از همه کاره ترین نویسندگان هالیوود است. او می‌تواند هر ژانری و هر داستانی را تجربه کند. اما وقتی کتاب The Queen’s Gambit را انتخاب کرد فکر نمی‌کرد که شانسی برای تبدیل آن به سریال داشته باشد. با این حال، پس از مدت‌ها انتظار، مینی‌سریال این رمان پا به نتفلیکس گذاشت و یکی از سرگرم‌ کننده ترین و جالب‌ترین سریال‌ها شد.

 

منبع: فیلم‌فمیلی/ برگرفته از مقاله‌ای به قلم جیسن هلرمن

 

The Queen’s Gambit:  از این سریال فرانک، درس‌های زیادی می‌توان آموخت. این ویدئو را ببینید و بعد به ادامه مطلب بروید.

11 درس فیلمنامه‌نویسی از سریال The Queen’s Gambit اثر اسکات فرانک

1. “The Queen’s Gambit کتابی بود که من عاشقش بودم و فکر نمی‌کردم کسی آن را بسازد. شوکه شدم از اینکه نتفلیکس آن را ساخت.” بنابراین هر چه دل‌تان می‌خواهد بنویسید، چون هرگز نمی‌دانید کدام ایده تان به موفقیت خواهد رسید.

واقعیت این است که ایده‌ها جاودانه اند. پیدا کردن تولیدکننده برای ساخت ایده‌ها شاید بسیار سخت و طولانی‌مدت باشد. اما نکته این است که به تلاش و حفظ ایده‌ها ادامه دهید.

2. 30 سال طول کشید و 9 بار بازنویسی انجام شد، تا در نهایت The Queen’s Gambit ساخته شد. پس اگر به ایده‌ای علاقه دارید، هرگز تسلیم نشوید. اگر آن ایده برای ساخت فیلم مناسب نیست، عناصر جدیدی به آن اضافه کرده و به عنوان یک سریال تلویزیونی بازنویسی‌اش کنید.

شما باید کاری که انجام می‌دهید را دوست داشته باشید و حال‌تان با دیدن آنچه نوشته‌اید در نسخه‌های مختلف (چه فیلم چه سریال..) خوب باشد.

3. “پایان‌ها بسیار تابعی از آغاز هستند. در پایان فیلم‌نامه یک بارِ احساسی ارائه کنید، نه فقط هیجان انگیز بلکه احساسی هم باشد. مخاطب هم همین را می‌خواهد.”

از صحنه‌های آغازینی که می‌نویسید درس بیاموزید. پایان باید طوری باشد که آغازها را ببندد. آیا گره مشکلاتی که شخصیت‌ها در ابتدا با آن‌ها روبه‌رو بودند، باز شده؟ آیا این افراد تغییر کرده اند؟ بهتر شده اند یا بدتر؟ برای رهایی آنها از احساسات چه کاری می‌توانید انجام دهید؟

4. «من کاملاً معتقدم که هر شخصیت باید در منطقه خاکستری باشد. نه همه آنها خوب هستند و نه همه آنها بد. و من فکر می‌کنم که این بسیار مهم است. پروتاگونیست و آنتاگونیست شما باید پیچیده باشند.”

آدم‌ها آدم اند. برخی بد و برخی خوب اند، اما بسیاری از آنها در این بین قرار دارند. بگذارید شخصیت‌ها جالب باشند و اشتباه کنند، حتی اگر بر خلاف منافع‌شان باشد. این چیزی است که نوشته شما را برجسته می‌کند.

5. «سه چیز است که زود کهنه می‌شود: غم، خشم، و مستی. معمولاً خشم ساختگی است، زیرا از یک درگیری ساختگی ساخته شده است. اما اگر شخصیت‌های واقعی داشته باشید، ممکن است درگیری واقعی وجود داشته باشد.»

انگیزه شخصیت مهم است. اجازه ندهید وقایع فیلم‌نامه به شخصیت‌های حاضر در آن دیکته کند. بگذارید شخصیت‌ها وقایع را دیکته کنند. کاری کنید آنها احساس واقعی و حساب شده داشته باشند.

6. “من متوجه شدم که باید هر یک از این مسابقات شطرنج را در نوعی زمینه احساسی قرار دهم. مخاطرات باید درک می‌شد، نه فقط برد و باخت، بلکه همچنین مخاطرات عاطفی مختص شخصیت.»

مهم نیست که چه چیزی می‌نویسید، باید دارای ریسک‌های عاطفی باشد. ما باید بدانیم که شخصیت‌ها برای موفقیت چه ریسکی می‌کنند. چه چیزی را به خطر می‌اندازند؟ اگر موفق نشوند چه اتفاقی می‌افتد؟

7. اگر شخصیتی دارید که خیلی اهل ارتباط و دوستی نیست، باید ویژگی‌ای ایجاد کنید که تماشاگران با او همذات‌پنداری کنند.

برای همذات‌پنداری با شخصیت‌ها، باید مشکلات آنها قابل تعمیم باشد. چه بخشی از خودمان را در آنها می‌بینیم؟

8. نود درصد کارگردانی بازیگری است. اگر می‌دانید به شخصیتی عجیب و غریب نیاز دارید که چهره‌اش در کلوزآپ‌های زیادی باشد، شخصی را انتخاب کنید که ویژگی‌های صورتش غیرمعمول باشد، که بتواند کارهای زیادی با چشم‌ها و حالات چهره‌اش انجام دهد.

استعدادهایی را پیدا کنید که با حداقل‌ها می‌توانند کارهای زیادی انجام دهند. اگر آنها بتوانند از پس حالت چهره برآیند، می‌توانند دیالوگ را عملی کنند.

9. بازیگران خود را تشویق کنید تا نقطه نظرات‌شان را بیان کنند. بر کارتان کنترل داشته باشید، دیدگاه خود را داشته باشید، اما بازیگران را در فرآیند خلاقانه مشارکت دهید. اینگونه آنها احساس ارزشمند بودن خواهند کرد و بنابراین ممنکن است اجرای خودجوش شگفت‌انگیزی را ارائه دهند.

تمام فیلم‌سازی همکاری است. یک بحث را شروع کنید، گوش کنید، و اجازه هم‌فکری بدهید. این باعث می‌شود که پروژه با ارزش شود.

10. ایجاد تغییر در شخصیت از طریق فیلم‌برداری. ابتدا قوانین خاصی را برای دنیای داستان خود تعیین کنید. به عنوان مثال، یک قانون این است که هرگز از دوربین روی دست استفاده نکنید. آنگاه در پایان وقتی این قانون را زیر پا بگذارید و از دوربین روی دست استفاده کنید، چیزی در مورد شخصیت به ما می‌گوید.

11. اسکات فرانک در مورد مشکل رایج فیلم‌نامه می‌گوید: “در 99٪ مواقع که گیر می‌کنم به این دلیل است که شخصیت‌ها به اندازه کافی خوب نیستند.”

این رایج ‌ترین مشکلی است که نویسندگان آماتور با آن مواجه می‌شوند. این توصیه را بپذیرید که همه چیز با رشد شخصیت شروع می‌شود. قصه‌گویی باید از دل این شخصیت‌ها بیرون بیاید.

لطفاً دیدگاه خود را در بخش دیدگاه‌ها به اشتراک بگذارید.

لینک مطلب: http://www.filmfamily.ir

منبع: https://www.youtube.com/watch?v=-EubypA3ah8&t